معنی توجه ویژه

حل جدول

توجه ویژه

عنایت، التفات

فرهنگ فارسی هوشیار

ویژه

‎ (صفت) خالص پاک بی آمیزشی: ((ویژه می کهنه کش شگت چوگیتی جوان دل چو سبک شد زعشق درده رطل گران. )) (مسعود سعد رشیدی) ((الامتحاض شیر ویژه خوردن. ))، خاص مخصوص: ((صد و سی سپر ویژه شه زر غلافش ز دیبا نگارش گهر. )) (اسدی رشیدی) -3 از خواص ندیم مقرب جمع:


توجه

روی نهادن، روی آوردن

لغت نامه دهخدا

توجه

توجه. [ت َ وَج ْ ج ُه ْ] (ع مص) روی فرا چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی). روی نهادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). روی آوردن، یقال: توجهت نحوک و الیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رو بسوی چیزی یا به کسی آوردن (غیاث اللغات). روی آوردن و قصد کردن بسوی چیزی یا کسی. (از اقرب الموارد). و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). || شکست خوردن. || روی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).یقال: توجه الشیخ، ای ولی و کبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || و فی المثل: احمق ما یتوجه، ای لایحسن ان یأتی الغائط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِمص) اراده و میل و آرزو و نگاه و نظر مرحمت و روی آوردگی و لطف و مهربانی و ملاطفت و شفقت و نوازش. || تدبیر و تأمل و اندیشه. (ناظم الاطباء).
- توجه خاص، نظر مرحمت و برگردانیدن روی بجانب خدای. (ناظم الاطباء).
- توجه نیازآمیز، عبادت با خضوع و خشوع. (ناظم الاطباء).


ویژه

ویژه. [ژَ/ ژِ] (ص، ق) ویژ. خاص و خاصه. (برهان). خاصه. (انجمن آرا) (آنندراج) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی):
چو بر دشمنی بر توانا بود
به پی نسپرد ویژه دانا بود.
فردوسی.
برادر جهان ویژه مارا سپرد
ازیرا که فرزند او بود خرد.
فردوسی.
صدوسی سپر ویژه ٔ شه ز زر
غلافش ز دیبا نگارش گهر.
اسدی.
|| خصوصاً. اختصاصاً:
مرا زین همه ویژه اندوه توست
که بیداردل بادی و تندرست.
فردوسی.
- به ویژه، علی الخصوص. به خصوص. بالاخص. مخصوصاً. لاسیما:
به ویژه که شاه جهان بیندش
روان درخشنده بگزیندش.
فردوسی.
نباید که بندد در گنج سخت
به ویژه خداوند دیهیم و تخت.
فردوسی.
مبادا که تنها بود نامجوی
به ویژه که دارد سوی جنگ روی.
فردوسی.
به هر کار مشتاب ای نیکبخت
به ویژه به خون زآنکه کاری است سخت.
فردوسی.
همیشه دل از شاه دارید شاد
به ویژه که دارد ره دین و داد.
اسدی.
|| خالص و خلاصه. (برهان) (صحاح الفرس). خالص و بی غش. (انجمن آرا). محض. صِرف. بحت. صافی و بی آلایش. پاک:
ویژه توئی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمر از نکت سندباد.
منوچهری.
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی.
منوچهری.
ویژه می کهنه کش گشت چو گیتی جوان
دل چو سبک شد ز عشق درده رطل گران.
مسعودسعد.
|| پاک و بی عیب و بی آمیزش. (برهان). مصون. (حاشیه ٔ برهان قاطع):
جهان از بدان ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او داشتی.
دقیقی (از شاهنامه).
سپه را ز بد ویژه او داشتی
به رزم اندرون نیزه او گاشتی.
فردوسی (از حاشیه ٔ برهان چ معین).
- ویژه درون، صاف و پاکدل. (انجمن آرا) (آنندراج).
- || در اصطلاح پارسیان، ارباب تصفیه و ریاضت و صوفیه. (انجمن آرا) (آنندراج).
- ویژه شدن، خلوص. (تاج المصادر). خالص شدن.

ویژه. [ژِ] (اِخ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گویش مازندرانی

ویژه ویژه

پیاپی و تندتند

فرهنگ معین

توجه

روی کردن، روی گردانیدن به سوی چیزی. [خوانش: (تَ وَ جُّ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

توجه

روی آوری، پروا، رویکرد، منید، روی آوری، پرداختن، دریافت

مترادف و متضاد زبان فارسی

توجه

تدقیق، دقت، مبالات، مداقه، نگرش، پرستاری، تیمار، دل‌سوزی، علاقه، مراقبت، مواظبت، اعتنا، التفات، رعایت، عنایت، مبالات، محل، مراعات، ملاحظه، وقع، پروا، تمایل، میل، نگهداری، روی کردن، روی آوردن، تیمار داشتن، غمخواری

فرهنگ عمید

توجه

رو کردن، روی آوردن، رو گرداندن به طرف چیزی،

کلمات بیگانه به فارسی

توجه

پروا

فارسی به عربی

توجه

احسان، اعتبار، انتباه، حضور، خیمه، عیش، میل

فرهنگ فارسی آزاد

توجه

تَوَجُّه، رفتن (بسمتی)، روی آوردن، بسوی کسی رفتن، مُتواری شدن (لشکر)،

فارسی به ایتالیایی

توجه

favore

معادل ابجد

توجه ویژه

1435

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری